کی به کیه؟ تاریکیه!
به نام خدا...
این روزها اخبار را که بالا و پایین می کنم فقط یاد این شعر می افتم... « دزد و قاضی » پروین اعتصامی... ماجرا این شعر درباره دزدی ست که تنها یک گلیم ربوده... او را نزد قاضی می برند تا محاکمه شود و دیالوگی زیبا و صد البته امروزی بینشان شکل می گیرد... بخشی از این گفت و گو را می نویسم تا شروعی بر وبلاگم و بیانگر عقیده ام باشد... "إن الحیاة عقیدة وجهاد"...
دزد به قاضی می گوید:
« دزدی پنهان و پیدا، کار توست مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری من ز دیوار و تو از در میبری
حد به گردن داری و حد میزنی گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهٔ درویش عور تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم خود گرفتی خانه از دست یتیم... »
و در حالی که مصداق های عینی روزگار ما دارد کم کم جلوی چشممان می آید، دزد جملاتش را اینگونه پایان می دهد:
«... دیگر ای گندم نمای جو فروش با ردای عجب، عیب خود مپوش
چیره دستان می ربایند آنچه هست می بُرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود نیت پاکان چرا آلوده بود؟!
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست دزدی حکام، روز روشن است... »
- ۹۶/۰۸/۱۰