من یک مدیک هستم

کی به کیه؟ تاریکیه!

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ق.ظ

به نام خدا...

این روزها اخبار را که بالا و پایین می کنم فقط یاد این شعر می افتم... « دزد و قاضی » پروین اعتصامی... ماجرا این شعر درباره دزدی ست که تنها یک گلیم ربوده... او را نزد قاضی می برند تا محاکمه شود و دیالوگی زیبا و صد البته امروزی بینشان شکل می گیرد... بخشی از این گفت و گو را می نویسم تا شروعی بر وبلاگم و بیانگر عقیده ام باشد...  "إن الحیاة عقیدة وجهاد"...

 

دزد به قاضی می گوید:

« دزدی پنهان و پیدا، کار توست     مال دزدی، جمله در انبار توست

تو قلم بر حکم داور میبری     من ز دیوار و تو از در میبری

حد به گردن داری و حد میزنی     گر یکی باید زدن، صد میزنی

میزنم گر من ره خلق، ای رفیق     در ره شرعی تو قطاع الطریق

می‌برم من جامهٔ درویش عور     تو ربا و رشوه میگیری بزور

دست من بستی برای یک گلیم    خود گرفتی خانه از دست یتیم... »

 

و در حالی که مصداق های عینی روزگار ما دارد کم کم جلوی چشممان می آید، دزد جملاتش را اینگونه پایان می دهد:

 

«... دیگر ای گندم نمای جو فروش   با ردای عجب، عیب خود مپوش

چیره‌ دستان می ربایند آنچه هست     می بُرند آنگه ز دزد کاه، دست

در دل ما حرص، آلایش فزود     نیت پاکان چرا آلوده بود؟!

دزد اگر شب، گرم یغما کردنست    دزدی حکام، روز روشن است... »


 

  • ۹۶/۰۸/۱۰
  • medic

نظرات  (۱)

دزدی حکام ، روز روشن است ...

عالی بود دکتر برای شروع :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">