من یک مدیک هستم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بشاگرد» ثبت شده است

Phantom Pain (قسمت اول: شروع آن 48 ساعت)

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ

به نام خدا...

در قسمت صِفر، (اینجا کلیک کنید)؛ شرح دادم که «درد فانتومی» یعنی چه و چرا اسم تعدادی از پست هایم را Phantom pain گذاشته ام...


ادامه...

به بندر عباس (شهر مردم خوش اخلاق و تاکسی های با معرفت) رسیدیم... بعد از انجام کارهای اداری معمول در دانشگاه علوم پزشکی آنجا قرار شد منتظر بمانیم تا عصر همان روز ماشینی دنبال ما و چند پزشک دیگر بیاید تا راهی بشاگرد شویم... جایی که کوچک ترین تصور و پیش زمینه ذهنی نسبت به آن نداشتم، چه برسد به روستاهایش... و از آن بیشتر، دور ترین و محروم ترین روستای آنجا، یعنی «تیسور»...

از اینکه چطور به «تیسور» رسیدیم و اینکه دیگر داشتم وسط های راه پشیمان می شدم (یا به زبان خودمانی به غلط کردن و ]...[ خوردن می افتادم!)، می گذرم... همسرم همراهم آمده بود و کلی توی دلم به این همراهی اش افتخار می کردم ولی همزمان از اینکه به همچین جایی آورده بودمش به خودم لعنت می فرستادم و خجالت می کشیدم... تا چشم کار می کرد سنگلاخ بود، نه جاده ای، نه آبی، نه گیاهی، نه جانوری، نه هیچی... دقیقاً هیچی...

اما... اما راستی موضوع Phantom Pain قرار نبود درباره خودم و نحوه رسیدنم به تیسور باشد، قرار بود درباره منطقه «تیسور» بنویسم و عکس بگذارم تا شاید بیشتر شناخته شود، اما چه کنم که بُهتی را که از دیدن آنجا توی ذهنم مانده نتوانستم کنترل کنم و سر ریز کرد و باعث روده درازی شد... شما ببخشید...

حالا تصمیم دارم مجموعه Phantom Pain  را محدود کنم به یکی از «ده گردشی» های 48 ساعته ام به عمق تیسور، زمانی که بیشترین عکس ها را گرفتم... با این کار دیگر از نوشتن مطالب بیهوده درباره خودم جلوگیری می شود و شما بیشتر با چیزی که حتی تصورش را هم نمی توانید بکنید و تا به حال ندیده اید و نشانتان نداده اند (نمی خواهند هم نشانتان بدهند!) آشنا خواهید شد...

(ده گردشی در سیستم پزشک خانواده یعنی زمانی که پزشک، ماما و سایر پرسنل درمانگاه برای ویزیت بیماران با ماشین در منطقه تحت پوشش، گشت می زنند و همراه خودشان تا حد امکان دارو و امکانات درمانی می برند)


فعلاً این عکس ها را داشته باشید تا پست های بعدی...


برای ده گردشی، ساعت چهار صبح راه افتادیم و حدوداً ساعت 8 برای استراحت توقف کردیم

 

داروها را عقب پیکاپ (همین ماشینی که می بینید) گذاشته ایم

 

در بیشتر مسیر از بستر رودخانه های فصلی به عنوان جاده استفاده می کردیم، چون چیزی به اسم جاده واقعی وجود نداشت!


در منطقه بشاگرد/تیسور، تابستان فصل بارش های شدید و رگباری و حتی ویران کننده است، ما کنار یکی از باقی مانده های بارش روز قبل ایستادیم


آرام آرام به اولین روستا می رسیم... کَپَر ها از دور نمایان می شوند...


ادامه دارد...

"إن الحیاة عقیدة و جهاد"...


  • medic

Phantom Pain (قسمت صفر: مقدمه سفر به آخر دنیا)

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۷ ب.ظ

به نام خدا...

Phantom pain یا درد فانتومی به زبان ساده دردی ست که در محل یک عضو قطع شده احساس می شود... البته منظور درد محل برش نیست... یعنی برای مثال، اگر دست فردی از آرنج قطع شده ممکن است درد، سوزش یا خارشی را در انگشتانی که دیگر وجود ندارند احساس کند! در گذشته پزشکان فکر می کردند این درد شکل خاصی از توهم است اما بعد ها فهمیدند که کاملاً واقعی ست...

از تئوری های مختلفی که برای چگونگی و چرایی درد فانتومی ارائه شده می گذرم و قصد هم ندارم در این وبلاگ مطالب پزشکی منتشر کنم... در واقع Phantom pain عنوان مجموعه پست هایی سریالی خواهد بود از سفر، کار و زندگی من در یکی از محروم تریننقاط ایران... جایی که مثل یک عضو قطع شده بعد از گذشت سی و نه سال از انقلاب سال 57 انگار نادیده گرفته شده... اما این عضو درد می کند و دردش همانطور که گفتم کاملاً واقعی ست...

و اما شروع ماجرا... از آن جایی که چند ماه برای درس خواندن جهت امتحان رزیدنتی (تخصص) 96 خانه نشین شده بودم و برای ادامه حیات فقط سه میلیون تومان ته حسابم مانده بود، چند روز بعد از امتحان (اردیبهشت 96)، شروع به گشتن دنبال کار کردم و دو شرط داشتم: اول حقوق بالا و دوم قرار داد 3 یا 4 ماهه که از شمال تا جنوب ایران هیچ مرکز خصوصی یا دولتی حاضر نبود برای حقوق بالا قرار داد زیر یک سال ببندد...

نذر کردم اگر جایی پیدا شود که حداقل 10 میلیون تومان نقد که قبلش مالیات و بیمه و... اش را کم کرده اند، پرداخت کند، پانصد هزار تومانش را هر ماه به یک موسسه فرهنگی مهدوی کمک کنم... (مؤسسه مصاف)

تقریباً اواخر اردیبهشت بود که با ناامیدی به آخرین شماره ای که داشتم زنگ زدم... شبکه بهداشت و درمان بشاگرد... اسمش را هم نشنیده بودم... بعد از سلام و احوال پرسی معمول، پنج دقیقه بیشتر طول نکشید تا محل کارم مشخص شود! ... «تیسور»... یکی از روستاهای بشاگرد... هر دو شرط را داشت و هنوز باورم نمی شد!

تیسور، آخرین نقطه شرقی استان هرمزگان بود... در واقع نقطه ای مشترک میان استان های سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان...

شک و تردید بیخ یقه ام را چسبیده بود... ولی دو روز بعد، همراه همسرم راهی تیسور شدیم، سرزمین سنگلاخ و عقرب و مالاریا... آخرین نقطه محرومیت... آخرین نقطه فقر... آخرین نقطه دنیا... ما مسافران انگشت های یک دست قطع  شده بودیم...


ادامه دارد...

پست های آینده phantom pain بیشتر همراه عکس هایی خواهند بود که در طی چهار ماه گرفتم...

"إن الحیاة عقیدة و جهاد"...

پ.ن ادعا: دیشب حوالی ساعت 10، در حالی که از شدت عصبانیت موقع خواندن یکی از مباحث درس قلب داشتم با مشت می کوبیدم روی میزم، هادی، یکی از دوستانم؛ زنگ زد و گفت: «رضا دارم میام دنبالت بریم کرمانشاه!» و من همان لحظه هزار تا فکر آمد توی سرم که برویم چه کار کنیم؟ کجا بخوابیم؟ اصلاً آنجا الآن یک توالت هم پیدا نمی شود که هنگام ضرورت استفاده کنیم و الآن که یک عالمه درس و گرفتاری دارم و... که گفت: «چی شد!؟ فقط ادعا؟!... تو که مثلاً می گی دردمندی و از این حرفا... ترسیدی؟!... نترس سر به سرت گذاشتم!» و فهمیدم اگر آن شب معروف، آن جا، توی خیمه بودم و امام چراغ ها را خاموش می کرد و می گفت هر کس می خواهد برود، آنقدر جوانمرد نبودم که بمانم... و باور نمی کنی رفیق... این کابوس هر سال من موقع محرم و صفر است... ماندن یا رفتن... خجالت زده ام...

  • medic