چند حاشیه نگاری بر عقرب ها!
به نام خدا...
خرداد 96، سومین شبی که توی یک درمانگاه در یک سرزمین بسیار بسیار دور، بیتوته بودم؛ اولین مواجهه من با بیمار دچار عقرب گزیدگی رخ داد و آنجا بود که دیدم عقرب چه شکلی و چه قدری ست! مرده بود و کوچک تر از چیزی بود که فکر می کردم، زرد و قهوه ای، اندازه دو بند انگشت، با دست هایی انبری و یک دم وا رفته... آن شب را با راهنمای داخل جعبه پادزهر و کتابی که همراهم بود گذراندم...
بعد ها عقرب های زنده و مرده بیشتری دیدم و دانستم بعضی هایشان بی خطر، بعضی بسیار خطرناک، بعضی دارای پادزهر، بعضی بدون درمان قطعی، بعضی بسیار کوچک و ظریف و بعضی هم بسیار درشت و توپر هستند... کم کم تجربه ام در درمانشان بالاتر رفت و تقریباً دیگر از دیدن بیمار دچار عقرب گزیدگی و اینکه چطور درمانش کنم مضطرب نمی شدم... اما عقرب و نیشش توی آن منطقه حواشی جالبی داشتند!
توی منطقه مذکور یک پیرمرد و دخترکی بودند که بهشان می گتند زهرکِش... بومی های آنجا قبل از آوردن بیمار دچار عقرب گزیدگی به درمانگاه یا بیمارستان، او را پیش این زهرکش ها می بردند تا درمان اولیه را انجام دهند! و بعد می آوردند پیش من تا پادزهر شرکت رازی و هیدروکورتیزون و سرم و چند تا چیز دیگر را تزریق کنم... حالا کار جناب زهرکش چی بود؟ یک وِرد می خواند و بعد فوت می کرد به محل گزش و از زهری که در خون بیمار در گردش بود خیلی محترمانه درخواست می کرد که: «ای زهر از بدن فلانی برو بیرون!» و البته با این روش مؤثر درمانی یکی دو نفری را هم راهی دیار باقی کرده بودند ولی عجبا که مردم باز هم سراغشان می رفتند! و این جمله تکراری را هم مدام ازشان می شنیدم که: «بردیمش پیش زهرکش، دیدیم خوب نشد، آوردیمش پیش تو!»...
با یکی از اهالی که صحبت می کردم می گفت: «این ها زهرکِش های قلابی هستند! و زهرکِش های قدیمی عقرب را زنده یا مرده می گرفتند، پودر می کردند و می خوردند! با عقرب ها بازی می کردند و گزیده نمی شدند! و هرکس بهشان مراجعه می کرد محل گزش را باز می کردند و خونش را می مکیدند!... این جدید ها الکی اند!... تازه آن قبلی ها حتی از غیب، جای عقرب ها را هم بهمان می گفتند که کجای خانه مخفی شده اند! »... به هر حال خودم که این تیم درمانی (!) زهرکِش را حضوری ملاقات نکردم و معلوم بود شیاد هستند ولی در مورد آن قدیمی ها و داستان هایی که از منابع موثق درباره شان شنیدم حدس می زنم کار اصلی شان رمالی و جن گیری بوده که خب این هم کُفر است و طبیعتاً با این شیوه جن بازی، کارشان از این نسل جدید کثیف تر بوده... بگذریم...
یک شب توی اورژانس بیمارستان همان منطقه خانواده ای که بیمار عقرب گزیده شان را آورده بودند، یک قوطی کِرِم دست هم گذاشتند روی میزم، معمولاً عقرب ها را می گذاشتند توی قوطی کبریت یا لای یک تکه پلاستیک یا پارچه می پیچیدند و می آوردند تا از قیافه اش بهشان بگویم خطرناک است یا نه، تا خواستم در قوطی را باز کنم گفتند: «مواظب باش! زنده ست!»... خلاصه بعد از وصل کردن سرم و داروها، با بچه های بیمارستان دور قوطی جمع شدیم و بالاخره تکنسین رادیولوژیمان که آدم ریسک پذیری بود حاضر شد در قوطی را باز کند و با پَنس عقرب را بیرون بیاورد...
چشمتان روز بعد نبیند، عقرب زرد بسیار بزرگ و بادی بیلدینگی داخل قوطی بود که دهان همه مان از دیدنش باز ماند، لای دو شاخه فلزی پنس دست و پا می زد و مدام انبرک هایش را باز و بسته می کرد و فکر کنم داشت فحشمان می داد!... خیلی سریع انداختیمش داخل یک شیشه خالی و بعد از اینکه حسابی نگاهش کردیم از همراهان بیمار پرسیدیم که اصلاً چطور توانسته اند این موجود را سالم و زنده بگیرند که گفتند: «ما اینیم دیگه!»... از طرف واحد مبارزه با بیماری ها برایمان قوطی های کوچک شیشه ای می آوردند تا عقرب ها را داخل آن ها بیندازیم... یک فُرم مخصوص عقرب گزیدگی هم برای هر بیمار و عقربش پر می کردیم و همراه آن شیشه ها به واحد نام برده تحویل می دادیم تا تحلیل آماری کنند... اما شیشه های استاندارد این کار برای این عقرب زرد خفن خیلی کوچک بودند و مجبور شدیم بیندازیمش داخل ظرف نمونه ادرار که بزرگ تر بود و رویش الکل ریختیم که بفرستیم برای واحد بیماری ها...
شاید سؤالی که برای شما پیش بیاید این است که چطور شرکت هایی مثل رازی یا پاستور، پادزهر ضد عقرب می سازند؟...تابستان سال قبل بود که از طرف شرکت رازی یا شاید هم پاستور، حدود 100 تا قوطی پلاستیکی نوشابه تک نفره که روی درشان یک سوراخ داشت برایمان فرستادند و گفتند: «بین اهالی آنجا توزیع کنید تا فلان عقرب را برایمان بگیرند و بفرستید تا ما رویشان کار کنیم... و هر عقربی هم 1000 تومان (باورتان می شود؟) به یابنده می دهیم!» که البته این شیوه جمع آوری همان روزهای اول شکست خورد چون عقرب ها داخل آن قوطی های نوشابه بیشتر از چند ساعت دوام نمی آوردند و می مردند و هم اینکه کمتر کسی برای هزار تومان راضی می شد دنبال عقرب برود... خلاصه نفهمیدم بالاخره چه کار کردند، ما فقط به شان اطلاع دادیم که نشد بگیریم اخوی...
خلاصه اینکه عقرب ها داستان و حاشیه زیاد داشتند... این هم عکسی از طاقچه نگهداری شیشه های حاوی عقرب توی اورژانس، پرستارها کلی مدل و چینش بهشان دادند و عکسی ازشان گرفتند به یادگار...
- ۹۷/۰۶/۰۹
بسیار مطلب آموزنده و جالبی بود و نیم ساعتی خارش گرفتیم از دیدن عقرب ها😐
عمیقا سپاسگزارم 😐