من یک مدیک هستم

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

مُرده شور ببرد این عبارات را!

جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۳۷ ق.ظ

به نام خدا...

پَچ (Patch)، یک بیمار بستری در بخش روان پزشکی به دلیل اقدام به خودکشی بود... پَچ از چراغ راهنمایی سر چهار راه بالا می رفت و خودش را سر و ته آویزان می کرد تا به شکلی متفاوت به عابران پیاده سلام کند!... پَچ توی همایش قصاب های شهرشان برای تبلیغ گوشت گاو شرکت می کرد و به گوشت مرغ فحش می داد!... پَچ در میانسالی وارد دانشکده پزشکی شد... توی بیمارستان، بیمارها را به اسمشان صدا می زد و دستشان را توی مُشتش می گرفت (چیزی که از دید استاد پیر و بقیه دانشجوها گناه کبیره بود!)...



پَچ عاشق پزشکی شد... پَچ عاشق همکلاسی اش شد... پَچ با پرستارها رفیق شد... پَچ لباس دلقک ها را می پوشید، از کاسه توالت پلاستیکی به عنوان کفش و از بالون اِنِما برای دماغ قرمز دلقکی اش استفاده می کرد تا بچه های بی موی بخش شیمی درمانی را بخنداند... پَچ با اسکلت کلاس آناتومی سر به سر همکلاسی هایش می گذاشت... پَچ کهنه سرباز جنگ جهانی را که توی تخت بیمارستان افتاده بود با چند تا بادکنک و یک تفنگ اسباب بازی می خنداند... پَچ پیرزن بیماری را که عاشق ماکارونی بود وسط حیاط بیمارستان توی استخر ماکارونی انداخت تا توی غذای مورد علاقه اش شنا کند!... پَچ، بیمار سرطانی بد اخلاقی را که می دانست مرگش حتمی ست و دکترها و پرستارها را کتک می زد، با لبخند، راهی دنیای دیگر کرد!...



پَچ درمانگاه ساخت... درمانگاهی رایگان و خنده آور!... پَچ خسته می شد، دارو کم می آورد، تجهیزات کم می آورد ولی باز هم می خندید... پَچ عشقش را از دست داد... عشقش مُرد... یکی از مریض ها، عشقش را کُشت... پَچ با پزشکی قهر کرد... پَچ با خدا دعوا کرد، گلایه کرد، داد زد، بغض کرد ولی خدا نشان داد که چقدر مخلوق روپوش سفیدش را دوست دارد...



پَچ برگشت... دوباره پزشک شد... دوباره شد دکتر «دلقک»، دکتر «خنده»... رئیس بیمارستان به خاطر «خندیدن» و «خوشحالی» از او به دادگاه عالی نظام پزشکی آمریکا شکایت کرد!... پَچ با کراوات قرمز و همان پیراهن گُل گُلی مسخره اش توی دادگاه شرکت کرد، همه به طرفداری از پَچ آمده بودند همه پرستارها، بیمارها، دوستان و حتی هم اتاقی های دیوانه اش در بیمارستان روان پزشکی... پَچ پیروز قطعی دادگاه شد...



پَچ... پَچ هانتر آدامز... از آن معدود پزشک هایی ست که قهرمان من در رشته و شغلم هستند... هنوز هم پای فیلم «Patch Adams» مخصوصاً موقع ارائه خطابه اش به دادگاه نظام پزشکی، گریه ام می گیرد... گاهی که دلم می گیرد یکی از راه های دلخوش شدنم، همین فیلم است...



و اما این روزهای بعد از امتحان رزیدنتی که بازار حساب و کتاب نمره ها داغ است و جوجه پزشک هایی که سال قبل رتبه خوبی آورده اند و هنوز یک مویشان سفید نشده مثل پیری جهان دیده مشاوره می دهند، به تهوع آورترین شکل ممکن رشته ها را به «لوکس» و «غیر لوکس» تقسیم می کنند و معیارشان برای این خط کشی فقط درآمد بالا در قبال راحتی کار است... همین و فقط همین معیار!

اصلاً کاری به این ندارند که ته دل خودت به چه رشته ای علاقه داری و به این کاری ندارند که چقدر خود «پزشکی کردن» برایت مهم است یا نه؟... توی تقسیم بندی این جماعت، رشته هایی مثل «پوست» و «چشم» و «رادیولوژی» می شوند لوکس و رشته هایی مثل «گوش و حلق و بینی» و «اورولوژی» و «ارتوپدی» می شوند نیمه لوکس و «داخلی» و «جراحی» و «اطفال» و «زنان و زایمان» و «جراحی اعصاب» می شوند غیرلوکس و هر چه می ماند مثل «پزشکی اجتماعی» و «عفونی» و «بیهوشی» که دیگر هیچ! یعنی آفساید!

چند روز پیش یکی از همکارها از طریق تلگرام خدابیامرز پرسید: «با نمره ای که حساب کردی چه رشته ای می خوای بری؟» جواب دادم: «شاید اورولوژی» و پاسخ داد: «خوبه! لوکسه!» و همان لحظه دلم می خواست پیشم بود تا گوشی موبایلم را از عرض توی دهانش فرو کنم تا خیلی خیلی خیلی خوب و واضح بفهمد چقدر به این تقسیم بندی تهوع آور  و این عبارات «لوکس» و «غیرلوکس» ارادت دارم...

توی این روزها... پَچ آدامزم آرزوست...


 


  • medic

خرِ نخریده! (قسمت سوم)

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۳۱ ب.ظ

«در یک اداره، یک پادویی فلاسک به دست، از این اتاق به اون اتاق می رفت و چون دست راست رئیس اداره بود، رئیس هم بهش تی نمی داد که wcها رو تمیز کنه، این پادو سال قبل با مترو می رفت خونه ولی امسال با ماشین تیانا می ره خونه!»

خب، به نظر شما پاراگراف بالا درباره چی بود؟ افشاگری در مورد یک فساد اداری؟ زدن زیر آب یک همکار؟ پرده برداشتن از سیستم پیشرفت آسانسوری ژن های خوب؟ موضوع تکراری پارتی بازی در استخدام ها؟ پولدار شدن یک پادوی ساده در عرض فقط یک سال؟ رازهای پیشرفت سریع مادی از مترو سواری تا تیانا سواری؟! بالاخره چی؟

خیر، پاراگراف مذکور از شاهکارهای استادی بود که جزوه های ایشان را برای امتحان رزیدنتی امسال (اردیبهشت 97) خواندم! و داستان بالا خلاصه ای از بیماری انگلی «آمیبیازیس» و عوارض و درمانش بود! ببینید: آمیب بین روده و کبد در رفت و آمد است (از این اتاق به اون اتاق) و باعث زخم های فلاسکی شکل در روده می شود (فلاسک به دست). آمیب معمولاً باعث آبسه قسمت راست کبد می شود (دست راست رئیس بود) و در آزمایش مدفوع بیمار مبتلا، تعداد WBC های کمی دیده می شود (WCها رو تی نمی کشید). درمان اصلی آمیب تا پارسال داروی مترونیدازول بود (پارسال با مترو می رفت خونه) ولی امسال توی رفرنس عفونی کتاب هاریسون گفته شده داروی تینیدازول ارجح است (امسال با تیانا می ره خونه!).

تقریباً نصف مطالب امتحان امسال را با اینگونه رمز ها خواندم که در ساختشان از مسائل سیاسی استفاده شده بود تا مسائل روم به دیواری! و حالا که تمام کتاب ها و جزوه هایم را به یک پزشک دیگر فروخته ام و تصور می کنم وقتی به رمزهای خاک برسری نوشته شده در گوشه و کنار کتاب ها برسد چه فکری درباره ام می کند، خجالت می کشم!

برای امتحان امسال، پشت میز مکتب خانه ایم، شانزده هزار صفحه کتاب و جزوه را خواندم که وقتی روی هم گذاشتمشان نود و هشت سانت ارتفاعشان شد! و تازه این ها خلاصه شده رفرنس های مورد نظر وزارت بهداشت بودند! حالا شما خودتان حدس بزنید مطالب اصلی چه عرض و ارتفاعی داشته اند.

خدا را شکر امتحان امسال را با احتمال موفقیت بیشتری نسبت به سال گذشته پشت سر گذاشتم تا ببینیم چه قبول افتد و چه در نظر آید...


 


 

  • medic