ویروس «تا کی؟»
ما آدم های اهل کاری بودیم
نه از این سایه دوست ها
نه از این تنبل های فربه
مردهایمان از صبح علی الطلوع میجنگیدن تا بوق سگ
و شب ها هم بعضی هایشان نعششان را به خانه می آوردند
بعضی هایشان حتی نعششان هم به خانه نمی رسید
زن هایمان در خانه، راه را بر نرفتن ها میبستند
زخم ها را تیمار میکردند
و صبح علی الطلوع باز بقچه را دم درب تحویل مرد ها میدادند
اما یک شب
میان خواب ها
آفت به شهر زد
صبح وقتی مرد های شهر رزم جامه میپوشیدند و زن های شهر بقچه ها را می بستند
زیر لب آرام بهم گفتند:
تا کی؟
و بعد از هم خداحافظی کردند و از خانه بیرون زدند
«تا کی» مثل یک ویروس تا آخر روز در ذهن همه تکثیر شد
در میدان نبرد هرکس به دیگری میرسید، آرام زیر لب میپرسید:
تا کی؟
آن دیگری هم شانه بالا می انداخت...
فردای آن روز هیچکس صبح الطلوع بیدار نشد
نه بقچه ای به دست مردی رسید
و نه مردی بعد از صلاة صبح پتو را کنار زد تا برخیزد
ویروس «تا کی» تا مغز استخوان مردم شهر پیش رفته بود.
زن های شهر دور هم جمع شدند و گفتند:
تا کی بقچه بستن و زخم تیمار کردن و از خواب زدن؟
و مرد های شهر گفتند:
تا کی جنگیدن و دمی آرام نداشتن و زخم خوردن؟
پسرها گفتند:
تا کی مثل پدر بودن و مهر ندیدن و زندگی نکردن!
دخترها گفتند:
تا کی مثل مادر بودن و خانه ماندن و زخم بستن!
و بعد شهر نا پدید شد
ویروس «تا کی» شهر را بلعید
چند سال بعد
مردهای جنگی
و زن های بقچه دهنده و تیمار کننده
افسانهها شدند
و بچهها با کراهت از آن دوران گفتند
ویروس «تا کی» لباس عوض کرد و سبک زندگی شد
مرد های کاری مردند
و زنهای بقچه دهنده و تیمار کننده تکفیر شدند
دیگر هیچ وقت، صبح الطلوع چراغی در شهر روشن نشد...
منبع: وبلاگ «سیب زمینی» (applezamini.blog.ir)
- ۹۷/۰۳/۲۸