من یک مدیک هستم

Phantom Pain (قسمت صفر: مقدمه سفر به آخر دنیا)

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۷ ب.ظ

به نام خدا...

Phantom pain یا درد فانتومی به زبان ساده دردی ست که در محل یک عضو قطع شده احساس می شود... البته منظور درد محل برش نیست... یعنی برای مثال، اگر دست فردی از آرنج قطع شده ممکن است درد، سوزش یا خارشی را در انگشتانی که دیگر وجود ندارند احساس کند! در گذشته پزشکان فکر می کردند این درد شکل خاصی از توهم است اما بعد ها فهمیدند که کاملاً واقعی ست...

از تئوری های مختلفی که برای چگونگی و چرایی درد فانتومی ارائه شده می گذرم و قصد هم ندارم در این وبلاگ مطالب پزشکی منتشر کنم... در واقع Phantom pain عنوان مجموعه پست هایی سریالی خواهد بود از سفر، کار و زندگی من در یکی از محروم تریننقاط ایران... جایی که مثل یک عضو قطع شده بعد از گذشت سی و نه سال از انقلاب سال 57 انگار نادیده گرفته شده... اما این عضو درد می کند و دردش همانطور که گفتم کاملاً واقعی ست...

و اما شروع ماجرا... از آن جایی که چند ماه برای درس خواندن جهت امتحان رزیدنتی (تخصص) 96 خانه نشین شده بودم و برای ادامه حیات فقط سه میلیون تومان ته حسابم مانده بود، چند روز بعد از امتحان (اردیبهشت 96)، شروع به گشتن دنبال کار کردم و دو شرط داشتم: اول حقوق بالا و دوم قرار داد 3 یا 4 ماهه که از شمال تا جنوب ایران هیچ مرکز خصوصی یا دولتی حاضر نبود برای حقوق بالا قرار داد زیر یک سال ببندد...

نذر کردم اگر جایی پیدا شود که حداقل 10 میلیون تومان نقد که قبلش مالیات و بیمه و... اش را کم کرده اند، پرداخت کند، پانصد هزار تومانش را هر ماه به یک موسسه فرهنگی مهدوی کمک کنم... (مؤسسه مصاف)

تقریباً اواخر اردیبهشت بود که با ناامیدی به آخرین شماره ای که داشتم زنگ زدم... شبکه بهداشت و درمان بشاگرد... اسمش را هم نشنیده بودم... بعد از سلام و احوال پرسی معمول، پنج دقیقه بیشتر طول نکشید تا محل کارم مشخص شود! ... «تیسور»... یکی از روستاهای بشاگرد... هر دو شرط را داشت و هنوز باورم نمی شد!

تیسور، آخرین نقطه شرقی استان هرمزگان بود... در واقع نقطه ای مشترک میان استان های سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان...

شک و تردید بیخ یقه ام را چسبیده بود... ولی دو روز بعد، همراه همسرم راهی تیسور شدیم، سرزمین سنگلاخ و عقرب و مالاریا... آخرین نقطه محرومیت... آخرین نقطه فقر... آخرین نقطه دنیا... ما مسافران انگشت های یک دست قطع  شده بودیم...


ادامه دارد...

پست های آینده phantom pain بیشتر همراه عکس هایی خواهند بود که در طی چهار ماه گرفتم...

"إن الحیاة عقیدة و جهاد"...

پ.ن ادعا: دیشب حوالی ساعت 10، در حالی که از شدت عصبانیت موقع خواندن یکی از مباحث درس قلب داشتم با مشت می کوبیدم روی میزم، هادی، یکی از دوستانم؛ زنگ زد و گفت: «رضا دارم میام دنبالت بریم کرمانشاه!» و من همان لحظه هزار تا فکر آمد توی سرم که برویم چه کار کنیم؟ کجا بخوابیم؟ اصلاً آنجا الآن یک توالت هم پیدا نمی شود که هنگام ضرورت استفاده کنیم و الآن که یک عالمه درس و گرفتاری دارم و... که گفت: «چی شد!؟ فقط ادعا؟!... تو که مثلاً می گی دردمندی و از این حرفا... ترسیدی؟!... نترس سر به سرت گذاشتم!» و فهمیدم اگر آن شب معروف، آن جا، توی خیمه بودم و امام چراغ ها را خاموش می کرد و می گفت هر کس می خواهد برود، آنقدر جوانمرد نبودم که بمانم... و باور نمی کنی رفیق... این کابوس هر سال من موقع محرم و صفر است... ماندن یا رفتن... خجالت زده ام...

  • ۹۶/۰۸/۲۴
  • medic

بشاگرد

تیسور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">