خرِ نخریده! (قسمت اول)
به نام خدا...
خیلی سال قبل، وقتی که هنوز جوجه استیجری (Stager) بیش نبودم، طبق قوانین آموزشی می رفتم توی اتاق عمل های مختلف و همینطور بدون اینکه دست به چیزی یا جایی(!) بزنم فقط به رزیدنت ها (Resident: دانشجوی تخصص) و اَتندها (Attending: استاد) در حین جراحی نگاه می کردم و آخر سر مُهرشان را توی دفترچه ای مخصوص (Log book) می زدم که یعنی من فلان عمل را دیده ام و وقتی تعداد مُهر ها به حد نصابی می رسید، نمره ای می گرفتم (بماند که چقدر مُهر کِش رفتیم!)...
در همین دوران استیجری، اولین بار که با لباس و شلوار سبز، پایم را از خط قرمز پهنی که کف سالن رخت کن اتاق عمل کشیده بودند آن طرف تر گذاشتم، افتادم توی دنیای دیگری... اگر مجموعه فیلم های مردان سیاه پوش را دیده باشید، اینجا چیزی شبیه به آن سالن معروف ترانسپورت موجودات فضاییِ بعد از آسانسور بود!، این مکان کف تا سقف سبز که البته از یک ورودی دیگر آسانسوری به سبک مردان سیاه پوش داشت، دومین قلب تپنده بیمارستان (بعد از اورژانس) بود...
سبز پوش ها، ماسک به دهان و کلاه بر سر، تک تک یا چند تا چند تا این طرف و آن طرف می رفتند، عده ای داشتند دست می شستند، عده ای شرح عمل می نوشتند، عده ای بند ماسک یا کلاهشان را گره می زدند، عده ای سر تکنیک جراحی بعدی مشورت می گرفتند و عده ای هم داشتند از لای آن درهای معلق معروف که پنجره های مربعی کوچک دارند عبور می کردند و لنگه های در برای خودشان تاب می خوردند...
معماری اش شبیه لاک حلزون بود و راهروی پهنی، مارپیچ وار تعداد زیادی (خیلی زیاد) اتاق عمل را دور می زد و باید بالاخره یکیشان را انتخاب می کردم و می رفتم داخل تا مهُر لاگ بوک بگیرم... شروع کردم به گشتن و سرک کشیدن...
توی اولین اتاق دکتر«ب» استاد جراحی عروق داشت دایسکشن (پارگی ناگهانی و مرگبار) آئورت شکمی ترمیم می کرد (یک عمل کاملاً اورژانسی)، یعنی داشت دقیقاً با عزرائیل می جنگید! کلی رزیدنت سال آخر و پرستارهای حرفه ای دورش را گرفته بودند و دستش را دیدم که توی شکم مریض (که شبیه تشتی از خون شده بود) داشت با آئورت پاره شده ور می رفت... چند دقیقه ای وایسادم و حتی جرأت نکردم سلام کنم تا تمرکز کسی به هم نخورد... با همه هیجانی که همچین جراحی نادر و نفس گیری داشت به دلم ننشست و بیرون آمدم...!
دومین جایی که ایستادم جراحی کولون (روده بزرگ) در حال انجام بود، این هم نچسبید و رد شدم! سومی داشتند شکستگی بینی ترمیم می کردند و چون خودم یک بار زیر همچین عملی رفته بودم (به علت برخورد با شیشه سکوریت گل فروشی!) دوست نداشتم ببینم چه بلایی سرم آمده و موقع عمل چه شکلی بوده ام! چهارمی... پنجمی... و بگیر برو تا سی و خُرده ای که هیچ کدام را دوست نداشتم و بعضی ها را هم ندیده رد کردم... مُهر می خواستم و البته چون اولین بار بود نمی دانستم می شود یواشکی مُهری زد و فرار...
ادامه دارد...
- ۹۶/۰۹/۱۵